مولانا و «چیز دگر» ؛ سعدی و «حکایتی دگر»
محمد قازضیزاده
گویا زبان برای بیان اندیشه ها و تجربه های متعارف و متوسط اختراع شده است. تجربهها و اندیشه های خیلی بلند و یا خیلی ظریف، به تمامی تن به ترجمه نمی دهند. سخن گفتن و نوشتن، ترجمۀ فکر است، و ترجمه، میدان جنگِ امانت و خیانت! (۱)
برخی از تجربه ها و اندیشه ها وقتی که بیان می شوند، تقلیل مییابند و مخدوش میشوند. تردیدی نیست که صورِ خیال تاحدی کارسازاند و سخنوران زبردست، گاهی به کمک تصویر، ابعاد یک تجربۀ خوشگوار یا ناگوار را ترسیم میکنند، لیکن کیفیت تجربه هرگز منتقل نمیشود.
شکسپیر میگفت:”
مردن با طعنه و تمسخر، همانقدر ناگوار است که انسان با قلقلک بمیرد”(۲).
شکی نیست که با قلقلک مردن، خیلی سخت است ولی تا سرحد مرگ در معرض طعنه و تمسخر قرار گرفتن “چیزی دیگر” است.
شکسپیر که با کشف این وجه شبهِ تازه، یکی از زیباترین تشبیهات را آفریده؛ به عجز زبان در انتقال کاملِ اندیشه و تجربه هم واقف بود. در نمایشنامۀ رومئو و ژولیت مرکوتیو به رومئو میگوید: « … درست مقصودم را درک کن، چون آنچه مقصود من است، پنج برابر آنچه می گویم ارزش دارد.» (۳)
مولانا و “چیز دگر”
ملاقات با شمس برای مولانا تجربه ی نبوده که در زبان بگنجد. در یکی از غزلیات دیوان شمس، تقلای مولانا برای بیان این تجربه را به خوبی میبینیم:
شمس و قمرم آمد، سمع و بصرم آمد
وان سیمبرم آمد، وان کان زرم آمد
مستیِ سرم آمد، نور نظرم آمد
چیز دگر ار خواهی، چیز دگرم آمد …
مولانا در مییابد که شمس نه شمس است و نه قمر، نه سمع است و نه بصر ، نه سیمبر است و نه کانِ زر . نور نظر هم نیست. شمس چیزی دیگر است. مولانا در سه مصراع نخست دو بیتی که نقل شد، با تشبیهات پیهم، تخیل مخاطب را مهار میکند؛ ولی یکباره – در مصراع دوم بیت دوم – با دو واژۀ (چیز دگر) کاری میکند که فراتر از انتقال تجربۀ شخصی است. مولانا در این مصراع، به خوانندۀ شعر اجازه میدهد که خود کیفیّتِ وصال شمس را تصور کند.
این چیز دگر برای مولانا تجربۀ واقعی بوده است ولی برای مخاطبان مولانا همان نغمۀ ناشنیدۀ کیتس (شاعر انگلیسی) است. کیتس میگوید: «نغمه های شنیدهشده خوشاند؛ نغمههای ناشنیده خوشتر.» (۴) نغمه های ناشنیده خوشتراند، زیرا جوهر نغمههای شنیده شده – اگر نه به تمامی – تا حدی زیاد مصرف شده است. نغمۀ ناشنیده از این جهت خوشتر است که تخیل ما را دربارۀ آن کیفیتی که تجربه نشده، برمیانگیزد.
نوابغ بزرگ ادبی جهان هرگز برای افادۀ آنچه که گفته نمیشود کوششی نمیکنند. آنان میدانند که التزام به گفتن سخنانی که در زبان نمی گنجد نتیجهای جز تعقید کلام به دنبال ندارد. به همین دلیل آثار برجستۀ کلاسیک – در هر زبان – عاری از تعقید و دارای روشنی و سادگیاند.
زبان هرچه غنی باشد، و شاعر هرچه هم که سرشار از نبوغ باشد، باز به گفتۀ شکسپیر «آنچه مقصود اوست، پنج برابر آنچه میگوید ارزش دارد». دانته نیز – که از ارکان ادبی جهان به شمار میرود – با این تجربه بیگانه نبوده است.
دانتهآنگاه که از میهناش رانده شد گفت:
نمیدانی که نان دیگری چه تلخ است! (۵)
دانته میدانست که نان دیگری را حتی به زهر مار هم نمیتوان تشبیه کرد. زبان هرگز نمیتواند بگوید که نانِ دیگری چقدر تلخ است، لیکن این پرهیز از گفتن و تأکیدی که در “نمیدانی” نهفته است، این سخن دانته را به یکی از رساترین سخنان تاریخ ادبیات جهان، دربارۀ تلخی نان دیگران تبدیل کرده است. آری! زبان ناگزیر است که تقاص ناتوانیاش را به نوابغ ادبی بپردازد.
به نظر من، اجتناب از گفتنِ آنچه که تن به گفتن نمیدهد، شکوه و زیبایی نامتناهی به متن میبخشد، مشروط بر اینکه قرینهی در کلام وجود داشته باشد که غیبت محذوفات یک متن را برساند.
گفتن یا نگفتن؟
در ادبیات، نوعی”نگفتن” دیگر هم داریم. وقتی شاعری، تجربه یا حسی دارد که به راحتی قابل افاده است، لیکن فضا و فرهنگی که در آن زندگی میکند به او اجازه نمیدهد که بیپرده و با احضار واژه های که بر همان معانی خاص دلالت دارد آن را بر زبان بیاورد، غالباً یکی از این دو راه را بر میگزیند: یا مقصود اش را با زبان سمبولیک و استعاری افاده میکند؛ و یا اینکه به واکنش و داوریِ مخاطبان اعتنا نمیکند و مقصود خود را به صورت صریح بیان میکند. آنکه به زبان کنایی و استعاری روی میآورد، دایرۀ مخاطبانش را تا حدی زیاد محدود میکند؛ و آنکه بیپرده لب به سخن میگشاید، برچسپ بدعت یا بیعفتی در بیان را باید تحمل کند.
سوزنی، زاکانی و انوری روش دوم را برگزیدهاند. تابوشکنی و آوردن واژههای رکیک، در ادبیات معاصر هم طرفدارانی دارد. این عده استدلال میکنند که استخدام چنین واژهها، از تحمیل کلماتِ نامتناسب با مضمون شعر، جلوگیری میکند و صداقت کلام را نشان میدهد؛ با این همه، واژههای رکیک، زنندهاند. احضار و استخدام واژه های رکیک، هرگز بر زیبایی شعر نیافزوده است.
سعدی و”حکایتی دگر”
روش سومی هم هست که به ندرت مؤفقانه تجربه شده است: بیان عریانترین مفاهیم و معانی، بدون احضار و استخدام واژه های رکیک. این یکی از دشوارترین کارهای هنری است که شاعری مفهوم عریان را به گونهای افاده کند که هیچ واژۀ رکیک در سخناش ننشسته باشد. به این بیت سعدی – که در هزلیاتِ او گنجانده شده – دقت کنید:
به دیدن از تو قناعت نمیتوانم کرد
حکایتی دگرم هست و جای گفتن نیست
اینجا هم سعدی حرفاش را با “نگفتن” گفته است؛ اما نه به علت ضعف زبان و غرابت تجربه، بلکه به منظور اجتناب از سخن گفتنِ بیپرده. سعدی اینجا نه تابوشکنی میکند و نه به زبان معماگونه و استعاری روی میآورد. سعدی در این بیت نشان داده که میتواند زبان را دور بزند.
این یک شعر اروتیک یا عریان است، ولی چنان هنری و زیبا که به هزار بار خواندن آن هم “قناعت نمی توانم کرد”! من فکر میکنم که غیبت واژه های رکیک سهمی عظیم در زیبایی این بیت ظریف دارد. تصور میکنم که مرزی بین دو دسته از شعر های اروتیک باید کشیده شود. بین شعر های که حضور واژه ها، بار معنایی شعر را به دوش میکشند و شعرهای که غیبت واژه ها در آن، این مأموریت را اجرا میکنند.
“حکایتی دگر” در مصرع دوم این بیت سعدی، به خواننده این امکان را میدهد که متناسب با ذوق و آرزومندی خود، از آن لذت ببرد. سعدی با “حکایتی دگر”، کاری کرده که مولانا با “چیز دگر” کرده بود.
در پایان، یک نمونه از ادبیات معاصر هم بیاورم. نمونهی از دور زدنِ هنرمندانۀ زبان. قطعهی ذیل سرودۀ پدرم – روانشاد استاد عبدالغیاث قاضی زاده است:
زیبا رخی که بودش بیمثل در نکویی
ابرو و خال و چشم و زلف و عذار وغیره
گفتا به عاشق خود: باشد چه التماست؟
او با مزاح گفتش: بوس و کنار وغیره!
(۱) ضرب المثل ایتالیایی: “ترجمۀ خیانت است!” برخی از مترجمین گفته اند که این ضرب المثل هم به درستی ترجمه نشده است. گویا بار معنایی این ضرب المثل در زبان اصلی تا این حد تند نیست.
(۲) هیاهوی بسیار برای هیچ – ترجمۀ علاءالدین پازارگادی – پردۀ سوم- صحنۀ اول.
(۳) ترجمۀ علاالدین پازارگادی، پردۀ اول- صحنۀ چهارم
(۴)
Heard melodies are sweet, but those unheard
Are sweeter…
(۵) مقدمۀ کمدی الهی – ترجمۀ شجاع الدین شفا