ترازوی غزل
محمد قاضیزاده
خیلی برایم دشوار است که دربارۀ سرشتِ غزل، سخنی تازه بگویم. شخصِ مبتدی چنین موفقیتی کسب نمیکند؛ مگر از سرِ تصادف؛ چون تیری که از کمان کودکی بجهد و قضا را “از حلقهی انگشتری نیز بگذرد.” محتوای این نوشته کوتاه – اگر به دل نشست – حاصل چنین توفیقی خواهد بود؛ و اگر به دل ننشست، پناه بر خدا و بر عادت نیکِ غزلپرستان که : صاحب هنر نگیرد، بر بیهنر بهانه!
از قدیم گفته اند – و راست گفته اند – که غزل باید “لطیف” باشد. اما چقدر لطیف؟ ترازو دست کیست؟ لطافت و درشتی- مثل کوچکی و بزرگی – مفاهیم نسبی اند. درشتی یا لطافتِ چیزی را باید در مقایسه با چیزی دیگر سنجید. قدما برای تنظیم میزان لطافتِ غزل، به قصیده نظر داشتند. ذوق قدما قصیدهی را خیرهکننده مییافت که با صلابت قابل ملاحظه توام باشد. قصیده که پیش از دیگر عناصر، زبانِ فاخر و با صلابت و استوار و شکوهمند آن با مخاطب روبرو شود. چیزی که دولتشاه سمرقندی اوج آن را در دیوان خاقانی یافته و آن را “طمطراق لفظ” نامیده: «… و خاقانی از طمطراق لفظ بر همه فضل دارد.»
قصیدههای خاقانی بیش از هر چیزی دیگر “طمطراق لفظ” را به رخ مخاطب میکشد. مثلاً قصیدهای با این مطلع:
زد نفس سر به مهر، صبح ملمع نقاب
خیمۀ روحانیان کرد معنبر طناب …
یا :
فلک کژ روتر است از خط ترسا
مرا دارد مسلسل راهب آسا …
خاقانی بر خلاف انوری – که توانسته بود غزل و قصیده را در یک تراوز نسنجد- حتی در عاشقانهترین شعر ها و زیباترین تغزلهایش، چندان از “طمطراق لفظ” فاصله نمیگیرد:
ما فتنه بر توایم و تو فتنه بر آینه
ما را نگاه در تو، تو را اندر آینه
تا آینه جمال تو دید و تو حسن خویش
تو عاشق خودی، ز تو عاشقتر آینه
از روی تو در آینه جانها شود خیال
زین روی نازها کند اندر سر آینه …
در شعر تمام قصیدهسرایان ممتاز ادبیات فارسی، این سنگینی قصیده محسوس است؛ منتها در هر یک به گونه خاص. البته در سنگین کردن شعر، لفظ و معنی هر دو دخالت دارند. اگر در کلام خاقانی طمطراق لفظ و تلمیح به اصطلاحات علمی قصیده را سنگین میکند، در شعر انوری این انسجام سخن و اقتدار در احضار و استخدام واژه ها است که به رنگی دیگر این وظیفه را به انجام میرساند . دولتشاه سمرقندی راست میگفت که: ” … و انوری سلیقه سخن را خوبتر رعایت میکند.”
کیست که از “سلیقۀ سخن” و سنگینی شیرین این قصیده لذت نبرد:
به سمرقند اگر بگذری ای باد سحر
نامۀ اهل خراسان به بر خاقان بر …
فقط در مقایسه با چنین قصیده ها است که غزل های درخشان را سبک و لطیف می یابیم. به نظر نگارنده، برای شاعران تازهکار، چیزی دشوارتر از رعایت حدِ سبکی و لطافت غزل نیست. غزلهای بیش از حد سبک و لطیف به همان اندازه محکوم به فراموشی است که غزل های بیش از حد درشت و با صلابت!
غزل معتدل هرگز آنقدر سبک و لطیف نیست که در ذهن رسوب نکند. اگر قصیده را فراموش کنیم، غزلِ معتدل را به حد کفایت سنگین خواهیم یافت. آنقدر سنگین که نتواند از جاذبۀ ذهن و ضمیر مخاطب فرار کند. این سنگینی، حاصل آمیزش متناسب عناصر گوناگون ادبی است. چیزی که تشریح آن دشوار است.
پیش از آنکه به نمونههای از غزل معتدلِ معاصر نظر کنیم، اول از معیارِ غزل فارسی یعنی سعدی بگوییم. به نظر من، رعایت حد اعتدال در سنگینی غزل، رمز موفقیت سعدی در زمینۀ غزل است. غزل سعدی لطیف است اما نه آنقدر لطیف و سبک که با یک بار خواندن در افق ذهن ناپدید شود، به بخار تبدیل شود و اثری از آن در ضمیر مخاطب باقی نماند.
به این غزلِ سعدی توجه کنید:
بخت آیینه ندارم که در او مینگری
خاک بازار نیرزم که بر او میگذری
من چنان عاشق رویت که ز خود بیخبرم
تو چنان فتنۀ خویشی که زما بیخبری
به چه ماننده کنم در همه آفاق تو را
که هرچه در وهم من آید تو از آن خوبتری
برقع از پیش چنین روی نشاید برداشت
که به هر گوشۀ چشمی دل خلقی ببری
دیدهای را که به دیدار تو دل مینرود
هیچ علت نتوان گفت به جز بیبصری
گفتم از دست غمت سر به جهان در بنهم
نتوانم که به هر جا بروم در نظری
به فلک میرود آه سحر از سینۀ ما
تو همی بر نکنی دیده ز خواب سحری
خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست
تا غمت پیش نیاید غم مردم نخوری
هر چه در وصف تو گویند به نیکویی هست
عیبت آن است که هر روز به طبعی دگری
گر تو از پردۀ برون آیی و رخ بنمایی
پرده بر کار همه پردهنشینان بدری
عذر سعدی ننهد هر که تو را نشناسد
حال دیوانه نداند که ندیدست پری
وزنِ این غزل (وزن نه به معنای برابر بودن با یکی از بحر های عروض بلکه به معنای نیروی گرانش) بر دو سوی شعر (مطلع و مقطع) یا شاهفردی سنگینی نمیکند بلکه قدرت شاعر و وزن شعر در سراسر غزل پخش شده است. اینجا به سرعت غزل را تا آخر میخوانیم، لیکن وقتی تمام شد، تصویری از آن در افق ذهن و ضمیر باقی میماند .سعدی، مخاطب را در بیت متوقف نمیکند در کل غزل متوقف میکند. همین خصلتِ غزل سعدی است که به مخاطب امکان این را نمیدهد که به سهولت شاهفرد انتخاب کند. سعدی از این لحاظ، مثل حافظ است. این دو، به مخاطب فقط اجازه میدهند که از دیوان های آنان شاهغزل انتخاب کنیم – هرچند این کار هم خیلی سهل نیست.
غزل معاصر
غزل خوب امروزی، لزوماْ سعدیوار نیست و حتی نباید باشد. من غزل خوب معاصر را با غزل های سعدی نمیسنجم. غزل معاصر با تجربه ها و اندیشه ها و زبان تازه راه خودش را باید بپیماید، لیکن دست کم در یک مورد، از دقت در غزلیات سعدی بی نیاز نیستیم: سنگینی معتدل غزل! در این زمینه، شعر سعدی در واقع سنگ ترازو است.
ترازوی غزل معاصر – مخصوصاً در افغانستان – به نظر من به دستکاریِ بیشتر نیاز دارد. اینجا کمتر غزلی می خوانم که به صورت معتدل سنگین باشد. اکثر غزل های که میخوانم بیش از حد سبک اند. گویا غزلِ سبک، فرّار و لحظهیی بر فضای غزل معاصر مسلط شده است.
از آوردن نمونه های این گونه از غزل پرهیز میکنم. در عوض نمونه های معتدل و خوبِ غزل معاصر را می آورم تا عکس آن را بهتر بشناسیم.
به این غزل شاعر نامدار و خوشنامِ هرات آقای سید ضیاءالحق سخا توجه کنید:
گاهی به من برس که هی تیر میشود
این لحظههای هرزه و دل پیر میشود
حالی غنیمت است بیا درد دل کنیم
فردا عزیز من به خدا دیر میشود
یک ساعت اختلاط و فقط یک پیاله چای
این زندگیِ ماست که تصویر میشود …
شاید پانزده سال پیش این غزل را خواندم و حفظ کردم. این غزل آنقدر وزن و سنگینی داشت که در حافظهام رسوب کند.
دقیقاً نمیدانم راز موفقیت این غزل در کجا نهفته است؛ لیکن تصور میکنم که سادگی کلام و بیش از آن، عمومیتِ تجربۀ شاعر و محتوای همهزمانی و همهمکانیِ شعر (Universality) است که طول عمر این غزل را تضمین میکند. این شعر تا زمانی که زندگی “یک ساعت اختلاط و فقط یک پیاله چای” باشد در حافظه ها مینشیند و تا زمانی که بیم “دیر شدن” باقی است، باقی می ماند.
حافظهام را ورق میزنم و غزلی از منوچهر آتشی را به یاد میآورم.
آید بهار و پیرهن بیشه نو شود
نوتر برآورد گل اگر ریشه نو شود
زیباست روی کاکل سبزت کلاه نو
زیباتر آن که در سرت اندیشه نو شود
ما را غم کهن به می کهنه بشکنید
بر حال می چه سود اگر شیشه نو شود
شبدیز رام خسرو و شیرین به کام او
بر فرق ما چه فرق اگر تیشه نو شود
جان میدهیم و ناز تو را می خریم باز
سودا همان کنیم اگر پیشه نو شود
این غزل نیز آنقدر سبک و لطیف نیست که در ذهن باقی نماند. غزلی نیست که با یک بار خواندن، بخار شود و ناپدید گردد. این غزل در ذهن رسوب می کند و در حافظه نقش می بندد. غزلی است سنگین، اما سبکتر از قصیده های خوب!
من نمیتوانم بگویم که دقیقاً کدام مصالح باید در معماریِ غزل به کار گرفته شود تا این آرمان تحقق یابد، لیکن خوشبختانه راهی سهلتر در دسترس است: سیر در غزل های خیرهکنندۀ فارسی!
فکر میکنم برای شاعران جوان، رجوع به دیوانهای برجستۀ شعر فارسی خیلی سودمند است. ما تنها با خواندن غزل های خیرهکننده میتوانیم به طبعیت و سرشت غزل های خوب و معتدل نزدیک شویم.
ما به راحتی نمیتوانیم قواعدی برای ایجاد سنگینیِ معتدل در غزل پیشنهاد کنیم، لیکن وقتی غزل های خوب فارسی را میخوانیم متوجه میشویم که لطافت کلام با ایجاز، تصویرهای بدیع، اندیشه های ژرف و … تعدیل میشود.
کسایی مروزی – پیش از تولد غزل به معنای متعارف و مستقل از قصیده – بیتی گفته که در لغتنامه ها با آن روبرو میشویم. مراد استاد کسایی هرچه بوده، این بیت چکیدۀ آنچه را که به صورتِ نارسا افاده کردم در خود دارد:
مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف
شگفت و کوته، لیکن قوی و با بنیاد